نیست عجب صف زده پیش سلیمان پری


صف سلیمان نگر پیش رخ آن پری

آن پریی کز رخش گشت بشر چون ملک


یافت فراغت ز رنج وز غم درمان پری

تربیت آن پری چشم بشر باز کرد


یافته دیو و ملک گوهر جان زان پری

ما و منی پاک رفت ماء منی خشک شد


گشت پری آدمی هم شد انسان پری

دیده جان شمس دین مفخر تبریز و جان


شاد ز عشق رخش شادتر از جان پری